کد خبر: ۷۸۹۴
۰۹ دی ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۰

محاصره داماد در اسلام‌آباد!

قبل از ورود به خانه باید آن انار را به‌سمت عروس پرت می‌کرد تا به او ثابت کند مرد خانه است. عروس باید مراقب می‌بود انار به سرش نخورد تا گربه داماد دم حجله کشته نشود.

علی شجاعی در پنجاه‌ویک‌سالگی خاطرات ازدواجش را خوب به خاطر دارد؛ خاطراتی که برای جوان‌های امروزی غریبه و دور از ذهن است. خودش می‌گوید با یک‌میلیون و پانصد‌هزار‌تومان سر خانه و زندگی‌اش رفته است.

او که ساکن محله آبکوه است، از رسومات ازدواج در روستایشان برایمان می‌گوید و با به‌یادآوردن خاطراتش دوبار حین مصاحبه گریه می‌کند.

خرج عروسی در می‌آمد

علی‌آقا در اسلام آباد نیشابور به دنیا آمد و در همان روستا سال‌۱۳۷۰ ازدواج کرد. بعد از اینکه دیپلم تجربی گرفت و سربازی‌اش را هم رفت، همه جرئتش را جمع کرد و از عمه‌اش، دخترش را خواستگاری کرد.

وقتی بنا بود علی‌آقا و دخترعمه‌اش جشن عروسی بگیرند، در روستا رسم بود هفت شبانه‌روز خرج می‌دادند و جشن می‌گرفتند؛ «آن وقت‌ها دادن شیرینی و میوه رسم نبود و مردم با چند بیسکویت کامشان را شیرین می‌کردند. هفت یا هشت گوسفند ذبح می‌کردند و به مردم آبگوشت یا یخنی می‌دادند. میهمان‌ها هم آن‌قدری پول هدیه می‌دادند که خرج کل عروسی درآید و مبلغی هم برای عروس و داماد بماند.»

آن‌طور‌که علی‌آقا تعریف می‌کند، از روز آوردن هیزم برای پخت غذای عروسی جشن‌ها شروع می‌شد؛ «یک روز برای نوشتن صورت جهیزیه و روز دیگر برای چیدن جهیزیه بود؛ یک روز داماد را به حمام می‌بردند، روز دیگر حنابندان بود و.... همین‌طور هر روز یک کار انجام می‌شد و مردم برای شادی و صرف شام و ناهار به خانه داماد می‌رفتند.»

شجاعی می‌گوید: همه در خانه داماد جا نمی‌شدند؛ بنابراین پنج‌شش همسایه اعلام آمادگی می‌کردند و خانه‌هایشان محل برگزاری عروسی بود.

داماد را بگیر!

بین مردم روستای اسلام‌آباد نیشابور رسم بود وقتی عروس و داماد وارد منزلشان می‌شوند، یکی از اقوام عروس جلو داماد را بگیرد و به‌نوعی محاصره‌اش کنند تا زودتر از عروس وارد خانه نشود؛ چون بر این باور بودند که هر‌کسی زودتر وارد خانه شود، او حرف اول را در خانه می‌زند. داماد هم همه تلاشش را می‌کرد تا از دست آن‌ها در برود و خودش را به خانه برساند.

وقتی هم بنا بود عروس از منزل پدری خداحافظی کند، اقوام داماد سر خیابان می‌ایستادند و عروس از جلو منزل با قوم و خویش‌هایش آرام‌آرام به‌سمت آن‌ها می‌رفت. عروس چند قدم برمی‌داشت، می‌ایستاد و آن وقت نوبت خانواده داماد بود که به‌سمتش بیایند. این تعارف دو ساعت طول می‌کشید و در خلالش ساز و دهل برقرار بود و جوان‌ها پایکوبی می‌کردند.


بپا انار به سرت نخورد

در رسومات مردم این روستا داماد، اناری را خوب ورز می‌داد تا دانه‌های سفتش نرم شود. قبل از ورود به خانه باید آن انار را به‌سمت عروس پرت می‌کرد تا به او ثابت کند مرد خانه است. عروس باید مراقب می‌بود انار به سرش نخورد تا گربه داماد دم حجله کشته نشود.

آقای شجاعی حالا چهار فرزند و دو نوه دارد و از به‌خاطر‌آوردن این خاطرات از ته دل می‌خندد و گاه اشک‌هایش سرازیر می‌شود.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44